پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
×

اشعار وداع با ماه رمضان؛ شعر خداحافظی با ماه رمضان

اشعار وداع ماه رمضان

اشعار زیبا برای وداع با ماه مبارک رمضان

با توجه به نزدیک شدن به روز‌های پایانی ماه مبارک رمضان، به اشعار برخی از شاعران کشور با موضوع وداع با ماه رمضان می پردازیم.

آخرین روز‌های ماه رمضان، ماه بندگی و مهمانی خدا در حالی سپری شدن است و آهسته آهسته سفره این بزم و فرصت عمر ما در حال برچیده شدن است.

ذوق شاعرانه شاعران کشورمان به مناسبت این ایام، سروده‌هایی را رقم زده است که مطالعه و بازخوانی‌اش خالی از لطف نیست. مرحوم صائب تبریزی، مرحوم محمدحسین شهریار، محمدمهدی سیار، علی محمد مودب، حجت‌الاسلام جوادمحمد زمانی، علیرضا قزوه و محمود تاری به این مناسبت سروده‌هایی داشته اند که در ادامه می‌آید:

غزل پنجره باز از علی محمد مودب

دور شد باز هم آن همدم و دمساز از ما

ماند در خاطره‌اش آن همه پرواز از ما

رمضان دیده ما را به خدا بینا کرد

اشک‌ها ماند در این ماه پس‌انداز از ما

نیمه‌شب دل بکن از بستر و بسیار مگو

دور شد فرصت پیدایی آن راز از ما…

رمضان رفت، ولی روزه و قرآن باقی‌ست

چهره کی پوشد این پنجره باز از ما؟

تو اگر قدر بدانی همه شب‌ها قدر است

نگرفته‌ست خدا فرصت ابراز از ما…

تا نفس هست خدا هست که برکت بدهد

که فقط می‌طلبد غیرت آغاز از ما

باز هر صبح و شب آفاق پر از جلوه اوست

هر اذان دعوت عشق است به آواز از ما

الوداع‌ای عطش و گریه و لبخند و سکوت

هر سحر یاد کن آه‌ای رمضان باز از ما

غزل وداع رمضان از صائب تبریزی

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت…

شد زیر و زبر، چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بی‌قدری ما، چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت…

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت، چون تیر در این معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را.

چون باد، سبک آمد و، چون کوه، گران رفت.

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آن‌ها که به «صائب» ز وداع رمضان رفت

قصیده‌ جلوه جان از استاد شهریار

رمضان سایه مهر از سرِ ما می‌گیرد

بال رأفت که فروداشت، فرا می‌گیرد.

چون نگیرد دلم از رفتن ماه شبِ قدر؟

که خدا سایه مهر از سرِ ما می‌گیرد…

نعمتی بود خداداده که کفران کردیم

لاجرم نعمت خود داده، خدا می‌گیرد…

لذت ذوق و صفای شب قدرش ندهند

روزه آن کاو نه به ذوق و به صفا می‌گیرد

رمضان جلوه جان می‌دهد و صیقل روح

وه کز او آینه دل چه جلا می‌گیرد…

رمضان دار شفایی‌ست که هر جان و دلی

داروی دردی از این دار شفا می‌گیرد

و آن که با جمله اعضا و جوارح، به جهاد

روزه با سنگ تمام و به سزا می‌گیرد

در شب قدر اگر دست دهد دامن دوست

دادخواه دو جهان دست دعا می‌گیرد

عرش رحمان به ندایی خفی آن شب خواناست

و آن سراغی‌ست که از اهل وفا می‌گیرد

روزه با فطره امان است و برات شب قدر

هرکه شد در دو جهان، کام‌روا می‌گیرد

حقّ مظلوم ادا گر نکنی خود به وفا

مطمئن باش که ظالم به جفا می‌گیرد

غفلت از ساعت موعود خطایی‌ست عظیم

آسمان بنده غافل به خطا می‌گیرد

هر که حلوای ارادت به دهانش مزه کرد

از خدا خلعت تسلیم و رضا می‌گیرد

شاعران را صله از دست امیر است و وزیر

«شهریار» این صله از دست خدا می‌گیرد

غزل شام آخر شد و… از علیرضا قزوه

آمدیم از سفر دور و دراز رمضان

پی نبردیم به زیبایی راز رمضان…

سر به آیینه الغوث زدم در شب قدر

آب شد زمزمه راز و نیاز رمضان

دیدم این قدر همان آینهٔ خلّصناست

دیدم آیینه‌ام از سوز و گداز رمضان

بیش از این، ناز نخواهیم کشید از دنیا

بعد از این، دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحر‌های سلوک

نکند بسته شود دیده باز رمضان

صبح با باده شعبان و رجب آمده بود

آن که دیروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گریه نشستم به وداع

خواب دیدم نرسیدم به نماز رمضان

غزل این رمضان هم از محمدمهدی سیار

جان آمده رفته هیجان آمده رفته

نام تو گمانم به زبان آمده رفته

احیا نگرفتم تو بگو چند فرشته

صف از پی صف تا به اذان آمده رفته؟

پلکی زده‌ام خواب مرا آمده برده

پلکی زده‌ام نامه‌رسان آمده رفته

امسال نبرده‌ست مرا روزه، فقط گاه

بر لب عطشی مرثیه‌خوان آمده رفته

من در به در او به جهان آمده بودم

گفتند کجایی؟! به جهان آمده رفته

ترسم که به جایی نرسم این رمضان هم

بسیار به عمرم رمضان آمده رفته

غزل فریاد توبه از جواد محمدزمانی

الغرض! فیض خاص گشت تمام

سهم ما باز، فیض عام شده است

دل ناباورم صدا می‌زد:

میهمانی مگر تمام شده است؟

گفته بودند آخر این ماه

عاشقش سر به زیر خواهد شد

گفته بودند با دلم هر شب

توبه کن، توبه! دیر خواهد شد

رمضان‌های بی‌شمار رسید

همه شب‌ها گذشت پی در پی

با خودم گفتم‌ای دل بی‌درد

فرصت توبه می‌رود، پس کی؟

فکر این باش سال دیگر هم

رمضان می‌رسد ز راه، اما تو مگر می‌شوی عوض؟ هرگز

تو مگر توبه می‌کنی اصلاً!

تو فقط فکر آمدن، رفتن

فکر در مسجدِ خدا بودن

فکر با اشک خود غریبه شدن

با همه شهر آشنا بودن

چیست دیگر بگو که قلب تو را

به تأمل، به فکر وا دارد؟

تو گمان می‌کنی به راه آیی؟

مرگ باید تو را به راه آرد‌ای دل، از حال خود مشو غافل

چهره با اشک خود معطر کن

فرصت گفتگو کمی باقی‌ست

خیز و فریاد توبه‌ای سر کن

غزل به پایان می‌رسد ماه خدا از محمود تاری

به پایان می‌رسد ماه خدا آهسته آهسته

شود طی موسم لطف و عطا آهسته آهسته

دل اهل نیاز از رفتن این ماه، چون شمعی

میان شعله سوزد منتها آهسته آهسته

ندانستیم قدر پر بهای لیله القدرش

چه شب‌هایی که شد از ما جدا آهسته آهسته

در این درگاه جای ناامیدی نیست می‌دانم

به جایی می‌رسد هر بی نوا آهسته آهسته

فقط باید شکیبا بود در این آستان یاران

که می‌بخشند هر جرم و خطا آهسته آهسته

مباش از آستان عشق حتی یک نفس غافل

که مستغنی شود آن‌جا گدا آهسته آهسته

دل شب زنده دارانی که زخم از تیغ هجران است

به دست دوست می‌گیرد شفا آهسته آهسته

مهیّای سفر کن از همین امشب دل خود را

که گردد رهسپار کربلا آهسته آهسته

غروب روز عاشورا میان قتلگه ای دل

جدا شد رأس خورشید از قفا آهسته آهسته

بسوز از این عزا چون خیمه های سوخته “یاسر”

بنال از این نوا تا نینوا آهسته آهسته

وداعیه با رمضان از علی رضا قزوه

دیروز در این خانه صدای رمضان بود

حالم چه عجب حالی و بختم چه جوان بود

بسیار بلا بر سر و بر سینه می آمد

وز تیر بلا جان و تن ما به امان بود

این روزه که هر روز مرا بودی قسمت

هم روح و روان بود مرا هم تن و جان بود

با مهر و مروت به جهان بود نگاهم

هر کینه و بدخواهی از دیده نهان بود

این چرخ ز نفرینش اگر تیر و کمان داشت

در دست من از بال دعا تیرو کمان بود

بی توشه مبادا گذری ای دل غافل

زین چند شب و روز که عمرت به جهان بود

جرم از همه سو بر سر من بال می افشاند

خود روزه مرا باعث زنهار و ضمان بود

از هر طرفی رفتم سد بود و مقابل

تزویر و ریا لشکری از زهد گران بود

بسیار گمان ها که سرانجام یقین شد

بسیار یقین ها که سرانجام گمان بود

شد روزی ام از روزه دریغا عطش و تب

این سهم من خشک لب و خشک زبان بود

رحمت کند الله تعالی رمضان را

زیرا رمضان شاددل و شادروان بود

الله مدد کرد و سرآمد مه روزه

ما را نه غم تن نه غم آب و نه نان بود

ای کاش شود سهم همه قوّت و قوتی

ای کاش به بازوی همه زور و توان بود

از سفره ی نان و نمک خشک کسانی ست

هر لقمه پرچرب که ما را به دهان بود

شبها همه تا صبح دلم زمزمه می خواست

سهم دل دلسوخته فریاد و فغان بود

با روزه سخن های دلم سیر نگفتم

ای کاش مرا یک دو شبی باز زمان بود

“افسوس که ایام شریف رمضان رفت” ۱

ایام شریفی که پر از عطر اذان بود

تا رنگ دعا گیرد و تا بوی هوالله

پیک رمضان در همه آفاق روان بود

ای کاش که ذی قعده و ذی حجه نمی شد

شوال نمی آمد و ماه رمضان بود

۱- از صائب تبریزی است.

این مطلب مفید بود ؟
بدمتوسطخوبخیلی خوبعالی
( تعداد رای دهنده 1, میانگین امتیاز: 5,00 از 5)
Loading...